|
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 4:2 :: نويسنده : === رضا دلتنگ ===
در شبی بارانی به آسمان رفتم و کنار ابرها نشستم و با گیتاری از شب و آهنگی از عشق تو را می خواندم تا ببینم تو زیر باران مثل من دنبال ستاره ات می گردی یا مثل دیگران به شیروانی خانه ها، پناه می بری ... اما تو را در حال نگاه کردن به افق های دوردست دیدم ... آه ... ای شب بارانی به پروردگارت سوگند که ستاره ام را می بینم. اگر می دانستی که گل های باغ دلم، تنها با نگاه تو سر از غنچه در می آورند، این گونه چشمانت را از من دریغ نمی کردی ... کاش اشک های من هم مانند اشک های آسمان بر دستان تو می بارید.
اما تو چترت را باز کردی و رفتی ... و اشک هایم کاسه آبی شد، برای بدرقه ی قدم هایت... خواستم از عشق برایت بگویم...
گفتم : می دونی ! خواستم از غم برایت بگویم... گفتم : می دونی ! خواستم از دلتنگی برایت بگویم... گفتم : می دونی ! خواستم از دوری برایت بگویم... گفتم : می دونی ! خواستم از انتظار برایت بگویم... گفتم : می دونی ! حالا از ته قلبم می خوام... بگم : دوست دارمm جونم چون نمی دونی !
![]() |